الینا گلیالینا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

الینا دنیای مامان و بابا

من و بچگیام

یادش بخیر پارسال همین موقع ها بود که هر روز یه گربه ای می رقصوندم و مامانی رو هی با ترس و لرز می فرستادم بیمارستان.آخه دیگه خونه دلی مامانم واسم تنگ شده بود و منم دلم می خواست اونایی که با هام حرف میزدند و شعر می خوندند رو ببینم. اما هر دفعه دوباره ما رو می فرستادند خونه و منم به محض رسیدن به خونه دنبال یه کلک تازه می گشتم.... خلاصه  اینکه خیلی زود گذشت .چون وبلاگمو از شش ماهگی شروع کردم  یه چند تا عکس از وقتی خیلی بچه بودم  می ذارم : اولین عکس بدو ورود به خونه:(تو رو خدا بابامو نگاه کنید ) تو دل مامان خیلی خوش میگذشت به خاطر همین تپل تر از الان بودم(  مامان جونم  میگه بمیرم الهی بچم چشم خورد)   ...
22 مهر 1392

آموزش یک بازی راحت و مفرح به همه نی نی اوچولوها

یه بازی جدید یاد گرفتم. مواد لازم: مامانی که مشغول کار باشه و اصلا حواسش به تو نباشه یه جعبه دستمال کاغذی نو دیگه موادی لازم نداره تا مامان نیومده میتونی همه شو خالی کنی نمیدونی که چه حالی میده. این بازی رو امروز وقتی مامان داشت ظرفا رو می شست کشف کردم.بعدش هم سریع اومدم توی آشپز خونه و انگار نه انگار که من دم در حال داشتم چه آتیشی می سوزوندم وقتی بابایی جون زنگ زد و من و مامان پریدیم که بریم در رو باز کنیم مامان چشاش با دیدن دم در داشت از حدقه می زد بیرون.وقتی بابایی اومد تو و اوضاع رو دید کلی برام ذوق کرد و خدا رو شکر به خیر گذشت و مامان بیخیال شد.   ...
20 مهر 1392

شیرینم مثل عسل...

سلام سلام صد تا سلام به مامانا و باباها ،به دوستای مهربونم  خیلی خوبم خدا رو شکر  .یه کوچولو سرما خوردم و یه کم آبریزش دارم ولی خوب حالم خوبه.داره کم کم هوا خنک میشه و سرما خوردگی هم میشه عضو ثابت خونه ها. مامانم میگه از زمستون فقط به خاطر این مریضی هایی که با خودش میاره بدم میاد ولی من خیلی دوستش دارم امیدوارم امسال تو یزد برف بیاد .می خوام با بابام برم و یه آدم برفی درست کنم.(مامانی میگه: حتما!!!منم اجازه میدم)  این روزا خیلی شیرین شدم به قول مامان شیرین مثل عسل.آخه نگاه میکنم ببینم کی داره چکار میکنه و سریع دست و پا شکسته اداشو در میارم .جایی که میریم برای اینکه بگم من خیلی هنرمندم همین که بهم میگن کلاغ پر بازی کن خودم ...
16 مهر 1392

دوستان جدید

چند وقتیه که بچه های همسایه هامون میان تا با من بازی کنند. منم تو دلم بهشون گفتم عمرا بهتون رو بدم و باهاتون بازی کنم.می پریدم تو بغل مامان و تا آخر بهش میچسبیدم اما اینا از من خیلی بچه پرو تر بودن هی اومدن و رفتن تا حالا که من یه کم باهاشون بازی میکنم. مامان از اینکه میبینه من دارم بزرگ میشم و دنبال سر بچه ها تو خونه این ور اونور می دوم خیلی خوشحاله.چند دقیقه یه بار دلم هوای مامانی می کنه و می رم تو آشپزخونه بهش سر می زنم و دوباره با صدای جیغ و داد بچه ها می رم سراغ بازی کردن . یه عکس گرفتم با دوستام می ذارم ببینید:( سمت راستی نازنین جون -سمت چپی فاطمه جون) ...
15 مهر 1392

دو تا دندون خرگوشیام هم در اومد هر کی می خواد کادو بیاره بپره بیاد!!!!!

سلام دوست جونای من خیلی خیلی حالم خوبه خدا رو شکر چون اون دوتا دندونایی که داشتن اذیتم می کردند در اومدند. تند و تند پشت سر مامان توی خونه اینور و اونور میرم و تند و تند می خورم زمین .بگو ماشاالله... جدیدا خیلی کارا یاد گرفتم: لی لی لی حوضک، کلاغ پر، ات متل توتوله ، دست میدم، بای بای میکنم، با انواع موسیقی نا نای میکنم، دست میزنم، نازی میکنم البته اگه بچه کوچیکتر از خودم باشه نازی با اعمال شاقه مثل نیشگون گرفتن و کشیدن مو به همراهه، اگه یه بالشت نرم واسم بزارند خودم می رم روش می خوابم و لالا میکنم و اگه یه روسری گیرم بیاد باهاش دالی بازی می کنم ... مامان بیچاره داره واسه آموزش من خودشو میکشه جدیدا داره صدای حیوونا رو یادم میده ولی من ب...
1 مهر 1392
1